گمشده

ساخت وبلاگ
درست زمانی که همه چیز طبق برنامه پیش میرفت و قرار بود سر وقت حاضر شود انفاقی دیگر پیش امد و همه چیز روال خودش را از دست داد و سخت ترین اتفاق شاید ایستاد ن عقربه های ساعت بود .مقابل در ایستاد دستگیره را در دستش گرفت و گفت حیف بود ،افسوس افسوس ....بعد از جیبش کاغذی کهنه را بیرون کشید ارام بازش نمود مثل اینکه میترسید هر خط تا شکافی شود در کاغذ گهنه ،وقتی کاملا باز شد.دستش را بر خط های کاغد کشید انقدر ارام و با احتیاط گویا دست محبوبش را لمس میکند، بعد انرا نزدیک صورتش برد و آنرا بوئید . نفس عمیقی کشید و باز مکرر آه کشید. با هر نفس توانش به تحلیل رفت. برگشت و روی صندلی ولو شد باز کاغذ را نگاه کرد بر چشمانش گذاشت و عمیق تر از قبل اه کشید شروع به خواتدن کرد گاه جملاتش شمرده میشد و سنگین تر از بغضی که در گلو داشت( همه ی سعی من بر آن بود که ماندن ها همه به فعل شدن برسند...)ادامه نداد میدانست که باید نقطه بگذارد باز نقطه... + نوشته شده در ۱۴۰۱/۱۱/۲۱ ساعت 22 توسط م.م  |  گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 18:23

شعر خوب آمدن آغاز توستشبیه بارانینسیمی از بلندای کوهسار عطری از شوق بهارتو شعر خوب آمدنی و من چشم به راه، این آمدنم ******دعایت میکنم دعایم کن تا در فراسوی زمان برای یکدیگر نشانه های روشن باشیم صدایت میکنم صدایم کن تا زمزمه ای ما اواز حیات را تقدس دهد ترا یاد میکنم پس مرا یاد کن ای نور لطیف و روشن ++++++++++++++++++++یاریم کن تا از وقایع زودگذر زندگی اهدافی رابرگزینم که در مسیر روشنایی قرار دارند ودر تکاپوی روزانه مرا در آن مسیری ثابت قدم نگه دار که از عشق و نوع دوستی سرچشمه میگیرند براستی که در این چرخ هستی هیچ نقطه ای بر صفحه ی روزگار ماندگار نشد مگر آنجا که نگاه از نقطه ی عشق آغاز شد گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 18:23

به سمت در رفت ،برگشت ،چند قدمی قدم زد و باز به سمت در رفت دستگیره را در دستانش گرفت، مکثب کرد و زیر لب گفت :باید بنویسم ،نمیشود...!برگشت و سر میزش نشست کاغد ی سفید برداشت و سپس خودکارش را و شروع به نوشتن کرد (نمیدانم ها را باید کنار بگذارم و صریح تر برایت بنویسم اتفاقی که در راه است مرا از واژگان ربوده ، بخواهم و نخواهم باید به این حقیقت نزدیک شوم انرا بپذیرم و باز حرکت کنم ...فکر میکنی ددتنگ نمیشوم ،مگر میشود نشوم اززهمین الان دلتنگی گلویم را میفشرد به اشکهایم فرصت دهم جاری میشود ...نمیدانم برای ارامش سر به کدامین بهانه بسایم و با کدامین واژه یا کلمه خود را تسلی دهمخاطرات این روز ها ابشاری پر هیاهو شدند لحظه لحطه مرا با خود میبرد ،موج در موح لحظه ها می آیند و همه چیز را به آنی تجسم میدهند و میروند اولین انها معلوم نیست مهمترین انهاهم زیاد تفاوت میکند در تمام انها شعر دوست داشتن میدرخشد و بهانه ها و تلاش های که برای سرودن ان شعر داشتم اگر امروز باید خداحافظی کنم اگر چه دلگیر و غم انگیز است ولی شادم که در تمام ان روزها دوست داشتن مرا حور دیگر نمود داد جور دیگر پیش رفتم و در تمام ان پستی و بلندی ها پشیمانی برایم نیاورد .....)نفس عمیقی کشید و گفت چقدر خوب شد گفتم بیشترین آنرا گفتم سپس ادامه داد (تلخی خاطرات امروز شیرین شده اند چون بار تحمل دارند و این بار سنگینی ندارد اگر ترا نتوانستم بدست بیاورم و مدام و پی ور پی جا ماندم ،از دست دادم، کنار رفتم ...امروز میبینم تمام لحطه ها را به بهانه ی تو زنده نگه داشتم و از این زندگی با صفا چه کسان بی شماری لذت بردند و به درک متفاوت تری از عادت ها رسیدند ....)سپس جرعه ی آب نوشید و نفس راحتی کشید و زیر لب گفت باید ادامه دهم شاید این بتواند گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 18:23